داستانی برای روز پدر

سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

داستانی برای روز پدر

 

سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر افتاد که پدرش ، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید . هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد . اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا ، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .

چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجات هایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند ؟

خداوند همه پدرانی که در این دنیا نیستند را بیامرزد .




:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، نثر، نثر،داستان، ،
:: برچسب‌ها: روز پدر, داستانهای جذاب و خواندنی,
نويسنده : ....